ي بنده خدايي به اصرار مادربزرگش ميخاد زن بگيره و هربار كه ميره خواستگاري ي مشكلي پيش مياد و جور نميشه نهايتا مادربزرگه دختر همسايه رو به پسره جهت انجام مراسم خواستگاري معرفي ميكنه پسره ميگه ظاهرا اين دختر كر و كوره مادربزرگه ميگه اين هم يك نعمت الهي ست نبايد به نعمت الهي كفران گفت پسره ميگه ، ميگن دختره كچله ، دوباره ميگه اين هم يك نعمت خداست مبادا ناسپاسي خدا كني نهايتا پسره ميگه مادربزرگ مردم ميگه اين دختر اصلا ديوانه ست مادربزرگه جواب ميده كه خدا اين مردها را بگم چكار كنه آخه موجودي با اين عظمت و پيچيدگي ميخواي اين يك عيب رو هم نداشته باشه .